وارد اولین روز بیست و دو سالگی شدم در حالی که ۲۱امین سال تا آخرین لحظه تلخ بود و سعی کرد انتقامش رو ازم بگیره

دعوا. بحث‌ فحش تحقیر نفرت

اینا چیزای تکراری خونه‌ی ما هستن

و من حالم از این فضا به هم میخوره

واقعا از بابام بدم میاد

از ترسو بودن خودم بدم میاد از مامان بدم میاد از همه بدم میاد دلم میخواد برم زیر پتو. خودم رو از همه قایم کنم. مطمئنم هیچکس یادش نمیفته نیستم.

معده‌م درد میکنه. یه بغض توی گلوم نشسته. و کلی غم به دل دارم. من از این زندگی بیزارم

وقتی میگم بیزار یعنی واقعا بیزار یعنی از ثانیه ثانیه‌ش حالم به هم میخوره یعنی دلم میخواد هیچوقت هیچوقت هیچوقت به دنیا نمیومدم. یعنی احساس بدبختی میکنم

به مامان گفتم به خاطر متولد شدنم نمیبخشمت

و بابا رو بیشتر نمیبخشم بابت هوسی که نتیجه‌ش منِ ناخواسته شد!

من هیچکس رو نمیبخشم

هیچکس رو.

اولین روز از بیست و دو سالگی

توئیتر لاک شده یا چگونه لوزر نباشم

یک نکته‌ی مهم جا ماند :)

رو ,یعنی ,بدم ,میاد ,هیچکس ,هیچوقت ,بدم میاد ,میاد از ,دلم میخواد ,هیچکس رو ,هم میخوره

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش گام به گام و مشاوره رایگان برای استخراج BTC bitmagazine وبلاگ نویسی حرفه ای Psychology یافته های یک دانش آموز چمرانی خدمات فرهنگی وپرورشی وهنری همکلاسی های مدرسه 13 آبان آموزش آشپزی بصورت رایگان فروشگاه اینترنتی آس دیجیتال دست های رأفت